قصه نارنيا از آن داستان هاي زمان كودكي نسل ماست كه همواره خاطره آن در اذهانمان باقي مانده ، خصوصا گذر از آن كمد لباس به سرزميني جادويي و آن چراغ فانوسي كه علامت پيدا كردن مسير بود و درپايان داستان به كمك 4 قهرمان قصه آمد. البته در آن زمان تنها كتاب اول نارنيا يعني "شير ، جادوگر و كمد لباس" در دسترس بود و به ياد ندارم ساير مجلدات اين داستان در آن سالهاي اوايل دهه 50 چاپ شده باشد.
از همين رو حالا كه با قسمت هاي ديگر آن مواجه مي شويم و اصلا كتاب هاي هر 7 قسمت آن در برابرمان است ، سرراست تر مي توانيم شخصيت هايش را تحليل كنيم و ارتباطش را با سايرنوول هاي هم دوره اش دريابيم . خصوصا كه از همين قسمت دوم به بعد تشخيص عناصر مشترك بخش هاي مختلف اين داستان و نقاط فراز و نشيب آن ، ممكن مي شود.
في المثل تاثير پذيري سي.اس.لوييس ، نويسنده اين داستان ها از دوستش يعني جي . آر.آر .تالكين (خالق مجموعه ارباب حلقه ها) كاملا روشن مي گردد. شباهت هاي آن مجموعه چه به لحاظ كاراكتر و چه از نظر ساختار روايتي با مجموعه داستان هاي نارنيا (خصوصا همين قسمت دوم يعني شاهزاده كاسپين ) ، انكار ناپذير به نظر مي آيد.
شاهزاده كاسپين هم مانند آراگورن از قلمرو پادشاهي خود دور افتاده و پيتر و ادموند و لوسي و سوزان همانند فرودو و 9 يار حلقه در صدد بازگرداندن آن قلمرو به وي هستند. از طرف ديگر در سرزمين نارنيا هم كوتوله هايي مثل "الف ها" زندگي مي كنند و اصلان همانند گندالف از آنان عليه شاه ميراز (مشابه سارون در ارباب حلقه ها) حمايت مي كند. ديگر مي توان از حركت به موقع درخت ها در "وقايع نگاري نارنيا : شاهزاده كاسپين" براي حمايت از گروه شاهان و ملكه هاي نارنيا ياد كرد كه شبيه حمايت "انت ها" در قسمت دوم ارباب حلقه ها از گروه فرودو در مقابل "اورك ها" بود و همچنين شباهت هاي ديگر وجود دارد كه جاي طرحشان در اين سطور نيست.
اما ديگر واقعيتي كه پس از تماشاي فيلم "وقايع نگاري نارنيا : شاهزاده كاسپين" دستگير مخاطبان علاقمند مي شود ، شباهت هاي نزديك مجموعه هري پاتر با آن است ، با اين تفاوت كه به آساني مي توان نتيجه گرفت ، خانم جي.كي.رولينگ اغلب قصه ها و نمادها و شخصيت هاي خود در هري پاتر را البته با تغييراتي اندك ، از همين مجموعه سي.اس.لوييس گرفته است. خصوصا بسياري از صحنه هاي قسمت دوم مجموعه نارنيا ، تماشاگر پي گير و نكته سنج را دقيقا به ياد هري پاتر مي اندازد. از جمله بازگشت برادران و خواهران "پيونسي" (پيتر و سوزان و ادموند و لوسي) پس از يك سال تحصيلي به نارنيا (همانگونه كه هري و دوستانش پس از يك تعطيلات مجددا به هاگوارتز بازمي گشتند و ماجرايي ديگر مي آغازيدند) يا آن ورود از ايستگاه قطار به نارنيا كه اساسا آشناترين مكان سفر به هاگوارتز در مجموعه هري پاتر بود و تلاش براي خلاصي سرزمين نارنيا از ظلم و ستم ملكه يخي يا شاه ميراز (مثل مبارزه هري پاتر با ولد مورت) و...
به اين ترتيب مي توان مجموعه نارنيا را حلقه واسطي مابين نوعي از ادبيات كلاسيك نيمه اول قرن بيستم با داستان هاي كودكانه پايان قرن دانست و اينكه چرا مجددا اين نوع سرگذشت ها در پايان قرن و خصوصا هزاره دوم ميلادي مطرح شد ، دلائل اعتقادي و سياسي متعددي دارد كه شايد در ادامه اين مقاله به طور غير مستقيم به آن پرداختم.
داستان دوم نارنيا يعني شاهزاده كاسپين يك سال پس از خاتمه داستان در دنياي معمولي آدم ها اتفاق مي افتد كه در طي همين زمان ، 1300 سال بر سرزمين نارنيا گذشته است.(البته اين يك رقم حساب شده نيست ، چرا كه در داستان هاي بعدي چنين معياري را شاهد نيستيم و في المثل در قسمت سوم يعني "كشتي سپيده پيما " همان يك سالي كه در جهان انسان ها گذشته ، در دنياي نارنيا هم سپري شده است. )
ظلم و تعدي نسل جديد نارنيايي ها كه تلمارين خوانده مي شوند باعث به صدا درآمدن شيپور جادويي توسط كاسپين دهم (بازمانده از نارنيايي هاي كهن) مي گردد كه به ناحق از سلطنت خود دور شده و حتي از سوي عمويش (كه پدرش را كشته و سلطنت نارنيا را غصب كرده) قصد جانش را نموده اند. با صداي شيپور جادويي ، پيتر و سوزان و ادموند و لوسي كه در پايان قسمت اول به سرزمين خود بازگشته بودند ، مجددا وارد نارنيا شده و با كمال تعجب باگذر1300 ساله دراين سرزمين مواجه مي شوند(همچنانكه وقتي دوباره از نارنيا برمي گردند هنوزقطاري كه به هنگام عزيمتشان در حال ورود به ايستگاه بود ، به ورودش ادامه مي دهد.) آنها بقاياي سلطنت و حكمفرمايي خود بر نارنيا و نشانه هاي نبردي كه 1300 سال قبل براي پيروزي بر ملكه يخي انجام داده بودند را در ميان خرابه ها مي يابند و پس از مواجه شدن با شاهزاده كاسپين و پي بردن به مقاصد شاه ميراز كه پس از قتل پدر كاسپين ، اقدام به كشتن وي نموده،تصميم مي گيرند با وي مقابله كنند و شاهزاده را به تاج و تختش بازگردانند.
تيم فيلمنامه نويسي "وقايع نگاري نارنيا :شاهزاده كاسپين " همان ها هستند كه قسمت اول را به نام "شير ، جادوگر و كمد لباس" نوشتند منهاي خانم "آن پيكاك" .
يعني كريستوفر ماركوس و استفن مك فليي به همراه خود اندرو آدامسن كه كارگرداني اثر را هم برعهده دارد. شايد از همين روست كه برخلاف قسمت اول، در نارنياي 2 شخصيت پردازي قابل اعتنايي مشاهده نمي شود و تنها با يك سري تيپ هاي كليشه اي روبرو هستيم. در حالي كه اصل داستان سي.اس.لوييس اين امكان را در اختيار فيلمنامه نويسان گذارده كه شخصيت هاي قابل انعطاف و غير كليشه اي پديد آورندولي گويا سازندگان فيلم چندان رغبتي به اين كارنداشته و حاضر به چنين ريسكي دردنباله يك اثر آشنا نشده اند.حتي خود شاهزاده كاسپين كه مي توانست شخصيتي قابل تامل داشته باشد به تين ايجري احساساتي و سانتي مانتال بدل شده است.
روال داستان هم به گونه اي در فيلمنامه قرار گرفته كه به سهولت تقريبا از يك سوم ابتدايي تا آخر كار را مي توان حدس زد . فيلمنامه نويسان حتي از اين هوشمندي سي.اس.لوييس بهره نگرفته اند كه وي شروع داستان را با وضعيت حال پيتر و برادر و خواهرانش شروع كرد و بعد به قصه شاهزاده كاسپين پرداخت تا حداقل در فراز اول فيلمنامه ، اصل ماجرا تازگي خود را حفظ كند ولي اندرو ادامسن و همكاران فيلمنامه نويسش با شروع داستان از قسمت هملت گونه توطئه براي قتل شاهزاده كاسپين ، در همان قدم اول ماجرا را لو داده و فرصت تعليق و سوسپانس براي مخاطب باقي نمي گذارند. از همين روست كه وقتي در ميانه فيلم شاهد ، هجوم نارنيايي ها به قصر تلمارين هستيم ، به آساني شكست آنها را پيش بيني مي كنيم ، چراكه با پيروزي شان ، دليلي براي ادامه قصه نمي ماند!
فيلمنامه نويسان حتي از نمايش ذهني/واقعي اصلان در اوائل ورود بچه ها به نارنيا (كه در قصه به وضوح مي تواند تعليق مناسبي براي پيگيري حضور اصلان باشد) خود داري كرده و آن را به ادعاهاي لوسي محدود مي سازند. در حالي كه اين تصور/تصوير ايهام آور ، در كتاب لوييس به كررات اتفاق مي افتد.
به هرحال همان گونه كه حدس زده مي شود ، نبرد نارنيايي ها و سپاه شاه ميراز عليرغم تعداد بسيار و هيمنه عظيمش ، با ورود اصلان به ميدان و معجزات وي ، به سود جبهه پيتر و دوستانش مي چرخد و قضايا ختم به خير مي شود !
اما معجزه آخر اصلان ، براي دوستداران سينما و آشنايان به روايات مذهبي قابل تامل است. برانگيخته شدن امواج رودخانه به قدرت اصلان و غرق شدن سپاه ميراز شاه در ميان آب هاي آن ، بيش از هر داستان و روايتي ، ماجراي گذر قوم يهود از ميان رود نيل و غرق شدن سپاه فرعون در ميان امواج آن را به خاطر مي آورد كه به ياد ماندني ترين نمايش آن را سالها پيش برپرده سينما و در فيلم "ده فرمان" سيسيل .ب.دوميل ديده بوديم.
ازهمين روست هانا راسين،يكي ازنويسندگان معروف واشنگتنپست درمقاله اي مي نويسد : "... بعضيها اين فيلم را بزرگترين هديه هاليوود به بنيادگرايان انجيلي يا همان اوانجليست ها (صهيونيست هاي مسيحي) بعد از فيلم كلاسيك "ده فرمان" اثر سيسيل ب. دوميل ميدانند..."
راسين كه در حال حاضر بر روي كتابي درباره نخبگان اوانجليست(همان صهيونيست هاي مسيحي كه خاستگاه آييني حاكمان امروز آمريكا هستند) كار ميكند ، در اين نوشته به رويكرد جديد هاليوود به مذهب و از طرف ديگر گرايش بنيادگرايان انجيلي به سينما و فيلمسازي ميپردازد. اگرچه اين نوع مذهب از خيلي پيشتر در ساختارهاي سياسي حاكم و بافت سنتگراي جامعه آمريكا حضوري پرقدرت داشته، اما اكنون رابطهاي متفاوتتر و تأثيرگذارتر ميان آن و هاليوود شكل گرفته است. راسين سعي دارد در اين مقاله نسلهاي مختلف معتقد به اوانجليسم(صهيونيست مسيحي) را در هاليوود معرفي كند.
نسل اول به اعتقاد او كساني بودند كه در فضاي يهودي تبار هاليوود سعي ميكردند ايمان خود را مخفي كنند. اگرچه همواره در اين كارخانه رويا سازي ، ساخت آثار مذهبي از اهميت خاصي در ميان صاحبان كمپاني ها برخوردار بوده است و اين اشراف يهود مهاجر اروپايي در طي سالهاي ابتداي قرن بيستم بودند كه هيچگاه از تبليغ دين و آيين خويش در محصولاتشان و تحقير و توهين نسبت به ديگر مذاهب به خصوص اسلام دريغ نورزيدند.
نسل دوم اين بنيادگرايان ، پس از 11 سپتامبر و ظهور نومحافظهكاران آمريكايي در كاخ سفيد فرصت عرض اندام يافتند تا جايي كه طي 7 سال گذشته در هر فصل اكران دستكم يك فيلم ايدئولوژيك با باورهاي اوانجليستي(آميزه اي از پروتستانتيزم و آموزه هاي صهيوني آخرالزماني كه نبرد آرماگدون را از طريق برپايي اسراييل بزرگ راه حل نهايي مي دانند) به چشم ميخورد.
اما نسل سوم كه به تدريج بر هاليوود حاكم مي شودو خود رابه يهوديان حاكم تحميل مي كند ، علاوه بر ابا نداشتن از بيان اعتقادات خويش، براين باورند نگاه ايدئولوژيك آنها به پديدهها بايد در تمام سطوح فيلم نفوذ كند، حتي اگر فيلمي باشد كه در ظاهر با قواعد بنيادگرايان انجيلي سازگار نباشد.
راسين تأكيد ميكند كه امروزه هاليوود بدست اين نسل كاملاً در حال تحول است. نسل جديد نه تنها عقايدش را در يك ژانر محدود نميكند بلكه جذابترين آنها يعني تريلر، وحشت، علمي- تخيلي و حتي كميك استريپ را هدفگرفته است.
هدف آنها آشتي ميان سينماي سرگرم كننده و كليساي انجيلي با يكديگر است تا اوانجليسم(صهيونيسم مسيحي) بتواند با قويترين، جذابترين و فراگيرترين زبان كنوني با جهانيان سخن بگويد. كليساي انجيلي با رويكردهاي افراطي نومحافظهكاران در حال دامنزدن به موج جديدي از تهاجمات عقيدتي است كه در نهايت به همان نبرد آرماگدون(نبردي كه براساس باورهاي اوانجليست ها يا صهيونيست هاي مسيحي ، بيش از دو سوم مردم جهان را نابود ساخته و دنيا را براي حكومت هزار ساله مسيح موعودشان و يهودياني كه به وي مي گروند ، آماده مي سازد) ختم مي شود . در واقع هدف نهايي باورها و اعتقادات آنان ، برچنين فاجعه اي استوار است و آن را تقريبا بدون كم و كاست در همه آثارشان به تصوير مي كشند. از همين روست كه در اغلب اين آثار ، شاهد شاهان و شاهزادگان و افرادي رانده شده از قلمرو خود هستيم كه خانه يا شهر و يا سرزمين شان توسط نيروهاي شر تسخير شده و حالا آنها با جمع آوري نيرو در صدد درگيري جنگ با قواي فوق هستند كه بالاخره در آن نبرد آخرين ، دشمنانشان را مغلوب مي گردانند.
و از همين روست كه طي سالهاي اخير ، توليد اين قبيل آثار به طور شگفت انگيزي افزايش يافته،به گونه اي كه برخي كارشناسان و صاحب نظران معتقدند "هاليوود آرايش آخرالزماني گرفته است"
در تاييد همين باورهاست كه مطالعه مجموعه داستانهاي نارنيا به دليل تهمايه مذهبي ، در خانوادههايي كه داراي اعتقادات اوانجليستي هستند، يكي از ضروريات به شمار مي رود و بسياري از آنها ، سي.اس. لوئيس را يكي از بزرگترين نويسندههاي قرن گذشته ميدانند.
ديزني و كمپاني شريكش يعني والدن مديا هم درست به دنبال همين مخاطبين بوده اند. آنها كمپاني موتيو ماركتينگ كه كار تبليغ فيلم "مصائب مسيح" را انجام داده بود، به خدمت گرفتند تا بتوانند فيلم خود را به كليساها و مراكز مذهبي معرفي كنند. كارگردان فيلم، اندرو آدامسن، نمادهاي مذهبي فيلم را با داگلاس كرشمن، پسرخوانده سي.اس.لوئيس(كه خود از اوانجليست هاي متعصب است) چك كرد تا مطمئن شود كه در فيلم "وقايعنگاري نارنيا" از نظر اعتقادي و مذهبي هيچ اشتباهي وجود ندارد.
انتظارات بنيادگرايان اوانجليست از اين فيلم سبب شد تا سازندگان فيلم ، خيلي با دقت و احتياط براي آنها توضيح بدهند كه چرا نتوانسته اند به صراحت ، فيلم نارنيا را فيلمي تمثيلي و نمادين از باورهاي آنان معرفي كنند.
در زمان ساخت فيلم، متوليان كليساي انجيلي ، به شدت پروسه انتخاب بازيگر توسط آدامسن را پيگيري ميكردند تا ببينند مثلا چه كسي قرار است به جاي اصلان شير حرف بزند. هانا راسين در مقاله اش درباره "وقايع نگاري نارنيا" مي گويد:
"...در داستان، زندگي اصلان به نوعي رستاخيز مسيح را به ذهن متبادر مي سازد و كليساي انجيلي ميخواست مطمئن شود كه آدامسن شخصيتي را براي دوبله اين نقش انتخاب ميكند كه ويژگيهاي صدايش به مسيح نزديك باشد..."
اما آدامسن در اين باره توضيح ميدهد: "بالاخره تصميم گرفتيم كه شخصيت اصلان خيلي مقتدر و قوي باشد چون به اين ترتيب او يك موجود دست نيافتني ميشد."
به اين ترتيب شرطبندي هاليوود برروي پتانسيل مخاطبان انجيلي بالاخره نتيجه مطلوب داد و فيلم "وقايع نگاري نارنيا" در صدر جدول پرفروش ها نشست. در ادامه ساخت اين نوع فيلم ها بود كه " جنگيري اميلي رز "(فيلمي از جنس فيلم معروف جنگير براي معتقدان به بنيادگرايي انجيلي ) در هفته اول اكران خود 30 ميليون دلار فروخت و در ماه سپتامبر 2006به يكي از فيلمهاي پرفروش ماه تبديل شد.
كارگردان آن فيلم "اسكات دركسن" فارغالتحصيل دانشگاه اوانجليستي بايولا در لسآنجلس بوده و يكي از مدرسان مدعو كلاسهاي مؤسسه فيلمسازي "پرده اول" نيز هست. مدتي بعد، فيلم "جنگيري اميلي رز" جاي خود را در جدول فروش به فيلم "درست مثل بهشت" داد. ماجراي كمدي اين فيلم هم درباره روح و مرگ بود ، اما با وجود كمدي بودن، باز هم در كليت خود احساس همدلي تماشاگر با دنياي ماوراء را سبب مي گرديد.
در پاييز 2007 ، همه جاي هاليوود پرشده بود از تابلوهاي تبليغاتي كه روي آنها ارواح و فرشتگان نقش بسته و مشغول جلب مشتري بودند؛ فيلمهايي مثل" نجواگر روح" ، "مديوم "(واسطه) و "سه آرزو". گرچه ممكن است ، نتوانيم اين فيلم ها را معرف كامل اوانجليسم بدانيم، اما به هر حال واضح است كه هاليوود پس از دوران حاكميت بلامنازع اشراف يهود مهاجر ، اينك مسحور اين گونه حوزههاي شبه مذهبي شده كه البته در چشم انداز نهايي خود ، هدفي مغاير با آنچه مد نظر بنيانگذاران هاليوود بود را تعقيب نمي كنند.
باربرا نيكولاسي(راهبه كليساي انجيلي ) در سال 1999 مؤسسه "پرده اول" (Act One) را تأسيس كرد.مؤسسهاي كه به منظور تحصيل هنرجويان اوانجليست در زمينه فيلمنامهنويسي و سينما تأسيس شد.
يكي از دانشجويان "پرده اول" مي گويد:"...در يك طبقه ساختمان مؤسسه كه در پاي تپههاي هاليوود واقع شده، همانقدر كه روي قفسهها DVD فيلم ديده ميشود، انجيل هم به چشم مي خورد. بيشتر آن فيلمها از نوعي هستند كه بنيادگرايان محافظهكار هيچ وقت به بچههاي خود اجازه تماشاي آنها را نميدادند؛ فيلمهايي مثل "زيبايي آمريكايي"، "جان مالكوويچ بودن" و مجموعههاي تلويزيوني "خانواده سوپرانو" و "ويل و گريس".
وقتي در همان زمان ، شبكه CNN نيكولاسي را براي يك مصاحبه دعوت نمود. آن روز وي نتوانست هيچ يك از اعضا و مدرسين مؤسسه را براي حضور در تلويزيون با خود همراه كند. او ميگويد: "آنها فكر ميكردند كه اين كار ميتواند به فعاليتهاي ديگر آنها لطمه بزند."
اشاره نيكولاسي بيشتر به اوانجليست هايي بود كه از قبل در هاليوود كار ميكردند و جزء موج اول اين جريان به شمار مي آمدند. از جمله اين افراد ميتوان به "ران آستين"، نويسنده سريالهاي تلويزيوني "فرشتگان چارلي" و "مأموريت غيرممكن" و همچنين جك شي، رئيس سابق انجمن كارگردانان آمريكا اشاره كرد. آن موقع اين افراد به شوخي به نيكولاسي ميگفتند كه در هاليوود، رفتن به كليسا يك گناه محسوب ميشود.
در آن دوره تصويري كه در تلويزيون و سينما از بنيادگرايان انجيلي ارائه ميشد غالباً تصوير يك همسايه بدعنق، عصباني و خنگ بود (براي مثال ند فلاندرز در "سيمپسونها") يا حقهبازهاي چرب زبان و تملقگو (مثلاً كشيش در مجموعه "خانواده سوپرانو") و يا حتي قاتل (در فيلم تنگه وحشت يا(Cape Fear اما بعداز حادثه 11 سپتامبر، رويكرد صنعت سينما به اين موضوع آرام آرام تغيير كرد. استوديوها به سراغ فيلمهايي رفتند كه مضامين اوانجليستي داشتند حتي اگر اين فيلمها كاملاً مذهبي محسوب نميشدند. به گفته نيكولاسي در همين دوران هم بود كه مؤسسه "پرده اول" فعاليتهايش را گسترش داد.
رالف وينتر، تهيهكننده فيلم "مردان مجهول" و" چهار شگفتانگيز"، تام شادياك، تهيه كننده فيلم "بروس قدرتمند" و "پچ آدامز"، با چند جشنواره جديد مسيحي وارد گفتوگو شدند.
نويسندههاي مجموعههاي تلويزيوني پربينندهاي مثل"بافي، قاتل خونآشام" و "افسونگر" ديگر به راحتي از كليسا رفتنشان با همكاران خود حرف ميزدند. اين عده موج دوم اوانجليست هاي هاليوود را تشكيل ميدهند.
نسل "دانيل رومر " موج سوم اين جريان است. نيكولاسي ميگويد كه اين نسل اصلاً دوست ندارد راجع به اينكه چهطور يك بنيادگراي انجيلي بايد خود را با هاليوود هماهنگ كند، حرف بزند. حالا ديگر ميتوانيم شاهد شكلگيري نسلي از هنرمندان جوان اوانجليست باشيم كه همه متقاضي شركت در كلاسهاي مؤسسه "پرده اول" هستند.
براي مثال همسر يك كشيش كه در دوران نوجواني خواننده موسيقي كانتري بوده ، دوست دارد كه درباره موضوع "شكلگيري فرهنگ، مجموعههاي تلويزيوني و فيلمهاي پرفروش" تحقيق كند و مقاله بنويسد. يكي ديگر از اين افراد ، يك دانشجوي اونجليست فارغالتحصيل هاروارد اس. ديگري زني است كه قبلاً در بخش فعاليتهاي مذهبي كاخ سفيد كار ميكرده است.
هانا راسين مي نويسد :"... اين نسل با پرستش خدا و كوئنتين تارانتينو بزرگ شدهاند! هر چند پرستش دومي غالباً مخفيانه و سري است. اين عده ، جناح سينمايي جرياني هستند كه جامعهشناسي به نام آلن ولف آن را "گشايش تفكر و ذهنيت اوانجليستي" دانسته است؛ چيزي كه در حقيقت تجديد حيات فرهنگي بنيادگرايان محافظهكار( يا همان مسيحيان صهيونيست)است. بنابراين احتمالاً والدين اين نسل به آنها آموختهاند كه براي حفظ اعتقادات خود در پناه يك خرده فرهنگ موازي يعني سينما قرار بگيرند، زيرا تا آن زمان فيلمهاي مذهبي همگي باعث دلزدگي و خستگي آنها شده بود. براي اينكه بتوانيد از كلاسهاي مؤسسه پرده اول استفاده كنيد بايد حضور مسيح را در زندگي خود باور داشته باشيد..."
او ادامه مي دهد:"...بسياري از افراد اين نسل از نظر شناخت فرهنگ اوانجليستي بسيار پيشرو هستند اما بسياري از مؤسسات انجيلي هنوز هم بابت آنها نگراني دارند. زماني مؤسسه بايولا همه دانشآموزان خود را از ديدن هر نوع فيلمي منع ميكرد و حالا همين مؤسسه هم درست مثل دانشگاه آسوزا پاسيفيك، كه يك مدرسه اوانجليستي خارج از پاسادونا است، دپارتمان فيلم دارد...."
پس از 11 سپتامبر 2001 بود كه نمايندههايي از استوديوهاي هاليوودي با مدرسين مؤسسه "پرده اول" تماس گرفتند، همه اعضاء از استعداد ويژه رومر و نگاه تازه او تعريف ميكردند. به تدريج تماسهاي آنها بيشتر شد. بالاخره يك روز به باربرا نيكولاسي زنگ زدند و گفتند: "ما يك فيلم مسيحي ميخواهيم. 5فيلمنامه اولتان را براي ما بفرستيد." بعد از اين تلفن، نيكولاسي به خود گفت: "بالاخره هاليوود به ما هم فرصت عرض اندام داد."
هانا راسين براين باور است كه دلايل چنين رويكردي هم معنوي بود و هم اقتصادي. صنعت فيلمسازي بعد از حادثه 11سپتامبر به توليد فيلمهايي ميانديشيد كه "معنا و مقصودي هم داشته باشند" و در جهت سياست هاي نئومحافظه كاران براي اقدامات جنگ افروزانه شان نيز باشند. فيلمنامههايي مثل "جنگيري اميلي رز" و اقتباسي از داستان سي.اس.لوئيس به نام "وقايعنگاري نارنيا: شير، جادوگر و كمد" كه در سال 2006 يكي از پرفروشترينها بود، نمونههايي از اين فيلمنامهها هستند.
در سال 2002 دانشگاه پت رابرتسون (به نام يكي از مهمترين رهبران اوانجليست) ، مركز هنرهاي نمايشي خود را افتتاح كرد. اين مركز شامل استوديوهاي فيلم و انيميشن و دو سالن نمايش فيلم بود. دو سال بعد "جرج بارنا" كه يكي از محققان و متخصصان برجسته نظرسنجي بود ، از حقيقتي پرده برداشت؛ او به اين نتيجه رسيد كه فيلم ميتواند بيشتر از كليسا روي پيروان بنيادگرايي تأثير بگذارد و به همين دليل مجموعه "بارنا فيلم" را به عنوان يكي از شعبات يا شاخههاي شركت رسانهاي انجيلي خود تأسيس كرد.
"فيليپ آنشوتز" يكي ديگر از اوانجليست هاي معتقد و البته ثروتمند كه بنيانگذار مؤسسه ارتباطي كوئست است ،نيز 3 سال پيش گروه فيلم "آنشوتز" را بوجود آورد كه مجموعه"والدن مديا"را شامل ميشد و در ساخت فيلم "وقايعنگاري نارنيا"نيز با كمپاني ديزني مشاركت داشت . در واقع اين "والدن مديا" بود كه بار اصلي تهيه فيلم را به لحاظ نرم افزاري بردوش كشيد و ديزني ، منحصرا در بخش سخت افزاري و امكانات ، آنها را ياري رساند.
در حال حاضر بنيادگرايان انجيلي از ميان برنامههاي مختلف هاليوودي مي توانند انتخابهاي متعددي داشته باشند. براي مثال شبكه نيايش هاليوود( Hollywood Prayer Network) يكي از شبكههايي است كه تمام توان خود را صرف كرده تا با استفاده از نيروهاي متخصص انجيلي ، هاليوود را دچار يك تحول گرداند.
با اينكه رابطه ميان هاليوود و اوانجليست ها رفته رفته بهتر شده اما هنوز هم بسياري از آنها از اين موضوع نگرانند. نيكولاسي همه روزه نامههاي زيادي از پيروان كليساي انجليكن دريافت ميكندكه ازحضور فيلمنامهنويسان مجموعههاي "بافي قاتل خونآشام" وThat 70s Show در مؤسسه اظهار نگراني ميكنند.
با اين حال نيكولاسي بيش از هر كس ديگري تلاش كرده و ميكند تا "دين باتالي" را كه يكي از فيلمنامهنويسان اصلي سيت كام پرطرفدار "That 70s Show" با موضوع سكس، مواد مخدر و راكاندرول است، به جمع مدرسين مؤسسه اضافه كند.البته باتالي از جمله اوانجليست هايي است كه خوب ميدانند با كار در هاليوود موقعيت مناسبي براي خود و باورهايش فراهم آورده است. چراكه چنين فضايي ، نمونه مطلوبي از مصالحه و توافق يك بنيادگراي انجيلي با محيط است .
در اخبار نشريه موسسه "پرده اول" آمده ، باتالي كه چهل و يك ساله است توانسته به تازگي در امتحان كشيشي موفق شود. او بسيار خوشبرخورد و مرتب است. دفتر كار او با عكسهايي از دو فرزندش و پوسترها و يادگارهايي از مجموعه كارتوني "ويني د پو" تزئين شده. در گوشهاي ميز انجيل او قرار گرفته است. او عادت دارد هر روز سر كار انجيل بخواند. اين عادتي است كه به نظر خيلي از همكارانش كمي عجيب و غيرعادي است.
در عوض باتالي هم از خيلي از آدمهاي هاليوودي متعجب است ، چون اغلب آنها گروههاي جوانان كليسايي را نميشناسند در حاليكه بيش از نيمي از نوجوانها و جوانهاي آمريكايي جزء اين گروهها هستند. او حتي از كليساروها و معتقدان انجيلي هم شاكي است چون فكر ميكند كه آنها هم بايد بتوانند همانطور كه توني كاشنر به همجنسبازها و ايو انسلر به فمينيستها خدمت كردهاند، با نقاشي كردن يا نوشتن در خدمت اوانجليسم باشند.
او در مصاحبه اي گفته است: "واقعاً مزخرف است. ما ادعا ميكنيم كه به خدايي بزرگ و فوقالعاده ايمان داريم اما حتي نميتوانيم درباره اعتقادمان يك صفحه مطلب بنويسيم، يا يك صحنه نقاشي كنيم. چرا ما اوانجليست ها نبايد فيلمي مثل تكگوييهاي زنانگي ايو انسلر داشته باشيم..."
تصميم جديد او اين است كه در نسخه اوليه فيلمنامهاش آنقدر شخصيتهاي مسيحي بانمك، سه بعدي و جذاب بگنجاند كه نظر همه را جلب كند!
هانا راسين در كتاب خود درباره آينده اين حركت بنيادگرايي مي نويسد :"...در آيندهاي كه باتالي و نيكولاسي در ذهن خود دارند اين مشكل هم برطرف خواهد شد. آنها روزهايي را پيشبيني ميكنند كه همه استوديوهاي هاليوودي براي ساختن فيلمهايي با مضامين اوانجليستي ، مديري مثل آنشوتز خواهند داشت، هر شبكه تلويزيوني نسخه مسيحي شده "ويل و گريس" را پخش ميكند كه داستانهاي آن در يك كليساي بزرگ يا دبيرستان انجيلي اتفاق ميافتد. آن موقع اوانجليست ها هم در هاليوود موقعيتي مشابه يهوديها پيدا ميكنند ، اقليت تازهاي كه وقتي گذشته خود را مرور ميكند به آن ميخندد چون زماني را به ياد ميآورد كه حتي نميتوانست در يك بايگاني هم كار پيدا كند..."
نويسنده: سعيد مستغاثي